[ شنبه 1 شهریور ماه] [ساعت 7:13]
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود :
براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤ منان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود .
ماه محرم از پس ورق های گرد و غبار گرفته ی تقویم خودنمایی می کند. فصلی شگفت از تاریخ آغاز گردیده است. فصلی نو و پرتلاطم. فصلی که با خود یک تاریخ سخن دارد. فصلی که وقتی زاده شد، گرم و سوزان بود هم چون صحرای داغ و تفتیده ی کربلا.
صدای زنگ کاروان کوچک عشق به گوش می رسد. کاروان عشق رهسپار صحرای سوخته ی محرم گشته است.
لحظه هایی غریب و پر التهاب اند. کاروان آرام آرام رهسپار می شود با صدای زنگ شتران و شیهه اسبان گویی این کاروان نیست که به پیش می رود بلکه این حادثه است که به مرز وقوع خود نزدیک و نزدیک تر می گردد.
محرم می رود تا اسطوره ای دیگر بیافریند. اسطوره ای برای ایثار و از خودگذشتگی.
محرم می رود تا درهای عشق را به سوی جاودانگی و حیات بگشاید.
محرم می رود تا پذیرای کاروانی از جنس نور باشد. کاروانی به رنگ خورشید. کاروانی از تبار آسمان.
محرم می رود تا پذیرای قامت بلند و جاودان عشق بر بلندای نیزه ها گردد.
محرم می رود تا پذیرای حسین باشد. می رود تا گوش جان بسپارد به ندای «هل من ناصر ینصرنی»
محرم می رود تا قلب تاریخ شود. تا یگانه ی تقویم عشق و عاشقی گردد.
آری محرم، قلمرو حسین و حسینیان است. فرمانروای بی چون و چرای دل های بیدار، دل هایی که با ضرب آهنگ حسین! حسین! تندتر می تپند و همانند خیمه های سوخته دشت کربلا، شعله ور می گردند و خاکستر می شوند و دوباره از دل خاکستر خود، سربر می آورند.
تو نیز به کاروان محرم بپیوند تا رها شوی تا بریده شوی از جسم زمینی. تا خدایی شوی.
تو نیز آماده شو. دلت را بشوی در چشمه ی زلال محرم و قلبت را آماده ی تجلی نور عشق بساز و عطر تربت کربلا را بر قامت واژگانت بپاس و قافیه ی شعرت را با محرم یکی کن. با قافیه آهنگین یا حسین! یا حسین!
پاهایت را نیز ورزیده کن. باید گامی برداری به بلندای تاریخ. باید مسیر تجلّی انسانی شدن را بپیمایی. باید خیابان زندگی ات را بالا و پایین بروی تا بدانی محرم اگر نبود انسانیّت می مرد. تا بدانی محرم اگر نبود زیستن همچون لکه ی ننگی بر صفحه ی زندگی من و تو نقش می بست. تا بدانی محرم اگر نبود عشق و عاشقی در ابتذال هوا و هوس زمین غرق می شد.
بشتاب. آنها که شتافته اند و تاخته اند، به مقصد رسیده اند و آنها که مانده اند بر خاک مذلّت نشسته اند. کوله بارت را ببند. توشه ای از جنس شور و عشق با خود بردار. مبادا که با کوله باری از جنس عقل و اندیشه ی زمینی رهسپار گردی. عقل در این راه زمین گیرت می کند و عشق تو را بال و پری می بخشد تا پرواز کنی از بود و هستی خاکی خویش به سوی همیشگی شدن و جاودانه گشتن.
قدری هم آب با خود بردار. نه برای نوشیدن که برای تحفه بردن. تحفه ای برای گل های نوشکفته ی کربلای عشق. برای کودکان عطشان حسین.
بشتاب صدای زنگ کاروان به گوش می رسد...